در توست این که شاعر چشمان مان کنی
هر روز و شب مسافر باران مان کنی
ما را بری به زیر سپیدار سبز دِه
آمیزه ی نسیم و درختان مان کنی
عقلم بدزدی و همه جا صحبتم شود
مردی همیشه سر به بیابان مان کنی
با غمزه و غمیش و به انواع شیطنت
از خویشتن بگویی و شیطان مان کنی
هی دسته دسته زلف رها می کنی به باد
شبگرد مست کوچه خیابان مان کنی
در نی لبک هوا بدمی...تازه تر شوی
در دست توست این که پریشان مان کنی
در توست اینکه چشم ببندی به حال من
در مشت های سرد زمستان مان کنی
سیدقاسم حسینی سوته