غم به غم در سینه ی من روی هم انبار شد....
عاشقت بودم ولیکن از تو او انکار شد.....
غرق بودم در نگاهت مست بودم باصدایت....
تا که بر خود آمدم, دنیا به پیشم تار شد...
تو دگر مستم. نبودی مثل گل دستم نبودی....
بسکه دنبالت دویدم, پای من بیمار شد....
ناله کردم از فراقت کور گردیدم ز داغت....
عالمی را سوختم,, عشقت برایم نار شد....
حرف مردم را شنیدم درد و محنتها کشیدم...
این همه حرف و سخنها مثل نیش مار شد...
انقدر افسرده گشتم از جهانم خسته گشتم ....
تا که فهمیدم که سلطان پیش چشمت خار شد...
رسول مجیری