چه می شد مهرها دیرینه می بود ,

چه می شد مهرها دیرینه می بود ,
صداقت هر نَفَس آئینه می بود

تو می دیدی نهان را و عیان را,
هر آنچه در دلت یا سینه می بود

چه می شد گر که هر روزت فراغی,
همه ایامِ تو آدینه می بود

که پنداری نبودت حرص و آزی ,
دلت خالی زِ بغض و کینه می بود

چه می شد گر نبودت اضطرابی,
نمی دیدی افق را چون سرابی

جهان در دیدگانت بس دلاویز ,
فلک در خاطرت آرام , خوابی

چه می شد رنگِ دلها نیلگون بود ,
به سانِ آسمان , دریایِ آبی

لطافت در کلامت لطفِ باران ,
محبت در نهادت , آفتابی

چه می شد گر نبودی جورِ قاضی,
نگردد پس عدالت نَردِ بازی

پریشان تا نبود احوالِ خوبان ,
همه غمگین و اندی نیز راضی

گذشته سالیانی بر چنین حال,
چه سود از حسرتِ ایام ماضی

چرا حق گشت چون آهنگِ قانون,
که با او می زنند هر لحظه سازی

چه می شد گر شَوَد چشمِ دلت باز ,
ببینی تا که دنیا نیست یک راز

گذشت آن قصه و افسانه از پیش ,
نمی آید زِنو هر رفته را باز

شود در سایه یِ یک عشق عمرت ,
بگیری دست یک دلدارِ طناز

جهانت تا رسد در اَمن پایان ,
چونان ایمن که بود از روزِ آغاز

ابوالقاسم الوندی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد