آورد عشق را به دل من پدید و رفت

آورد عشق را به دل من پدید و رفت
حال مرا به عشق خودش خوب دید و رفت

با آن همه لطافت و زیبایی و وقار
توفانی از محبت و عشق آفرید و رفت

فصل شکوفه بود و ز بستان آرزو
در رهگذار قلب مرا نیز چید و رفت

در بین جمع چشم به دنبال او دوید
او چون غزالی از نظر من رهید و رفت

بویش چو عطر ماند و به یک چشم هم زدن
همچون پری شد از نظرم ناپدید و رفت

دروازه های دل چو شکست او به فتح خود
داد او به عشق خویش دلم را نوید و رفت

پر می کشید دل به سویش مهدی و به ناز
از پیش چشم های تو او پر کشید و رفت

مهدی_رستگاری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد