غمزهٔ چشمانِ نازت بیقرارم می کنند
بهر صیدت راهی دشت شکارم می کند
از نگاه دیگران افتاده ام در دام دل
این ستاره های تو با اعتبارم می کنند
خواب خیری دیده ام من در خیابان خیال
نور راهم می شوند و بی غبارم می کنند
آهوانه می خرامی در میانِ خاطرم
عشوه هایت دایما مست و خمارم می کنند
تا درآغوشت بگیرم در شبِ دلداری ات
بوسه های آتشینت رستگارم! می کنند
آنقدر در کوی و برزن در پی ات آواره ام
نارفیقان دشنهٔ غربت نثارم می کنند
سالها رفت و هنوزم انتظارت می کشم
چشم هایم بیقرارِ گلعذارم می کنند
پنجه در موی خیالت می کشم تقدیر چیست
تار تارِ گیسِ عشقت بند دارم می کنند؟!
[گر بگویم با خیالت تا کجاها رفته ام
مردمانِ این زمانه سنگسارم می کنند]
مهرداد خردمند