درقحطی اکسیر و شفا

درقحطی اکسیر و شفا
مه گرفته رگ ها را
نفس کم آورده ام
به رود سرخ بگو
اکسیژن نبود
همیشگیم..... نبود
روبرو
جاده بود
قاف بود
دور بود
تو را خواستم
نبودی
ببینی
دلتنگی مه آلود رگ ها درفلق
چه می کند با جانم...

سپیده رسا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد