درقحطی اکسیر و شفامه گرفته رگ ها رانفس کم آورده امبه رود سرخ بگواکسیژن نبودهمیشگیم..... نبودروبروجاده بودقاف بوددور بودتو را خواستمنبودیببینیدلتنگی مه آلود رگ ها درفلقچه می کند با جانم...سپیده رسا