از چشمهایت می چکد اندوه و آری
باران گرفت، اما نه باران بهاری
نزدیک پائیز است و انگاری غمی گنگ
با اشکهایت می شود بر گونه جاری
ساکت شده از هق هقت قلبی که می گفت
در هر طپش نام تو را با بی قراری
یک آن نگاه خیس تو آمیخت با آه
آه از تو و آه از من و این راز داری
همراه من شد سایه ای لرزان ولیکن
بی تو ندارد سایه با من سازگاری
حمید رضا ناصری