ای آن که تار و پود وجودم فدای توست
پنهان نمی کنم که دلم مبتلای توست
این بیت های خالیِ از سایه ی تو پر
موزون به وزن رحمت بی انتهای توست
شب بی چراغ چشم تو گوری است در سرم
روزم غریق نور دو تا چشم های توست
کی از شب شقاوت من رد شدی که باز
روی تن سعادت من رد پای توست
تنها نه من اسیر نگاه توام که شهر
مسحور مارمهره ی مشکل گشای توست
درویش روح بی کس و کارم تمام عمر
خلوت نشین گوشه ی دولت سرای توست
این سست عهد بی خبر از قصه ی الست
پیمان شکسته ای به امید وفای توست
آواره ای که دلزده از هیچ و پوچ خویش
دنبال فهم گوشه ای از ماجرای توست
زهرا وهاب