سایهام را میبینم
در طلوع سپیدارها
و درازنای راههای نهان
به زیر ابرهای شکلپذیرِ رویا
آنجا که همهچیز شناور است
چون بستر ترانهها
سایهام را میبینم تنها
چکیده از دهان سرنگِ دیروز
تا خاطرهها را تهی کند از هوا
سایهای همیشه به انتظار
بر سر راهِ آبها و بادها
با جنونی ننشسته از پا
سایهام را میبینم اما
نمیدانم
دلم به کجاست؟
حسین صداقتی