دیگراشکهایم را نخواهی دید

دیگراشکهایم را نخواهی دید
دیگر هیچگاه عشق مرا رانخواهی داشت
دیگر از دیگری گفتن ِ دیگران رها نخواهی شد
که هر دم عشق کاشتم و خون دل برداشت...

ایکاش میتوانستم آن نگاه رمز آلودت را بگریم
ایکاش میتوانستم یک لحظه آن قلب آتشینت را
از تا رو پود وجودم جدا کنم و...در نبود ِ بودنت
آن را تکه تکه در قعر واژگان شاعرانه بسوزانم..،،،!!

.........
ایکاش میتوانستم آن تلخند شیطانیت را
با ابلیس معاوضه کنم و.......
وجودت را ذره ذره
در وجودش برویانم و....
جسمت را در ابلیس محاصره کنم و
تجسم نمادین روحت را معامله
.........
ایکاش وفقط ایکاش
تقدس عشق را در انجماد غرور وخود خواهی
غرق نمیکردی و
بودی با من ...
همانگونه که من با تو بودم.... ...
آفتاب سرخ .....هم
دگر غروب نخواهد کرد
که فردا از طلوعی سرد شرمنده
پنجه های خونین تو باشد

من رفتم....
اماتو باختی....
... اعتراف میکنم که سوختم ....
اما بدان که زمین هیچگاه خاکسترم را
نمیپذیرد و.....باد آنرا بر جسم سردت مینشاند و...
باز هم در آغوش من خواهی مُرد....!!!!!


مهرداد فرزامی فر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد