لافِ زندگی می زنمخاکسترم امانشسته بر خاکِ غم؛ناپیدا،چون لبخندی کنجِ پستوی خیال؛سرد،چون شامگاهِ آخرِ خزان؛بی رنگ،چون شبنمِ سپیده دمِ تنهایی.به راستی ترانه ام این است:دوست داشتم باران ببارداما ابر یاری نکرد.آیدین آذری