جوانی ام،چو خاطره ایز پشت شیشه ی نگاه پنجره یچِفت بسته،گذشت!نیامدی و خیالتچنان غبار لک شده،به روی سینه ام،نشست!نشست و حسرت دیدارتبه چشم بی اشک شده امشکست!...اعظم حسنی