آن که دل خون شده از آرزوی دیدارش

آن که دل خون شده از آرزوی دیدارش
دیده ام مانده سراسر همه شب بیدارش
ناز نازک بدنی را کشم از جان و دلم
تن او چون گلِ برگ است مباد آزارش
گر چه در جان و تنم گشته نهان میدانم
هست آگه به همین نیست ولی اقرارش
صد ملامت کشم از جور رقیبان لیکن
باز بر هجر و جدایی است یقین اصرارش
روی گردان شده از دیدن روی من و من
طاقتم نیست کشم بار غم رفتارش
ای دل آهسته ز کوی بت عیار گذر
که شنیدم شکند سر به جفا دیوارش
آن که از درگه خود رانده به صد جورم دوش
(هر کجا هست خدایا به سلامت دارش)
برده صبر از دل و تاب از کف و نور از نوری
آن که دل ، خون شده از آرزوی دیدارش


آرمین نوری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد