از عشق تو ای نازنین هردم چنان پروانه ام
شمع منی و دور تو میگردم و دیوانه ام
چون بلبلان در چمن، شادم گل زیبای من
خوشبختم از اینکه تو را دارم یکی یکدانه ام
هردم کنارم باش و یارم باش و دور از من مشو
با دوریات قرص قمر هرگز مکن ویرانه ام
از بس که جرعه جرعه در جانم نشسته عشق تو
دنیا پر از حیرت شده از نعره ی مستانه ام
تنها تو هستی آشنای جان من جانان من
با هرکسی غیر از تو در این شهر، من بیگانه ام
تا یک دل سیر از تو با بوسه پذیرایی کنم
یک شب بیا ای نازنین مهربان تا خانه ام
تا غصه های خویش را گویم به تو ای دلربا
بگذار یک شب تا سحر سر را به روی شانه ام
از نور تو نوری شدم در دفتر شعر و غزل
روشن شده تا جاودان از عشق تو، کاشانه ام
آرمین نوری ارومو
چه کس اندازه ی من میتواند همدمت باشد
دلت وقتی گرفته شانه ای سهم غمت باشد
گل همواره خوشبخت بهار آرزو هستی
به شرطی چکه چکه اشکهایم شبنمت باشد
شده نوروز و غیر از این ندارم آرزویی که
بهارم مست و عطرآگین یاس و مریمت باشد
نگو از دوری و از فاصله، جز من در این دنیا
چه کس سنگ صبور و رازدار و محرمت باشد
میان گریه ها از دوری ات در خود فرو ریزم
ببخش این شانه ی لرزان که میخواهد بمت باشد
حسودم من به بادی که وزیده باز هم سویت
مبادا شانه بر موهای چون ابریشمت باشد
کنارم نیستی و جا برای شادمانی نیست
دل دیوانه نیت کرده لبریز از غمت باشد
تو خورشید درخشان منی و خوب میدانم
هزاران بار اگر دورت بگردم هم کمت باشد
به شوق بازگشتت گریه کرده باز هم نوری
چه کس این گونه عاشق در تمام عالمت باشد؟
آرمین نوری
ای یکی یکدانه، سرو خوش قد و بالای من
ای پری دلربا ای ماه بی همتای من
بس که با نامت خیابان تا خیابان رفته ام
هر خیابانی صدایت میزند زیبای من
یک نفر از عشق تو تبریز را ریزد به هم
یک نفر از عشق تو مجنون شده لیلای من
آن نفر آری خودم هستم که هستم عاشقت
عاشقت ای نازنین، ای بهترین رویای من
برده ام از یاد دنیا بس که در یاد توام
بس که در فکر توام محبوب خوش سیمای من
هیچ میدانی چرا عمری فراری از شبم؟
چون که بی خورشید، غم دارد شب یلدای من
آری آن خورشید جان افروز تابنده تویی
چون که روشن کرده ای با عشق خود دنیای من
نوری شعرم که در وصف تو میخوانم غزل
این غزل تقدیم تو ای دلبر رعنای من
آرمین نوری
رسوای جهانی شدم از دیدن رویت
سرمست شراب توام و راز مگویت
من را چه نیازیست به صحرا و گلستان
آورده نسیم سحر از دامنه، بویت
یک شهر خبردار شده ماه منی تو
پس نیست عجب شهر شده هلهله گویت
صد بار اگر باز برانی دلم از خود
مانند کبوتر بزنم بال به سویت
تا بوسه زنم بر لب و بر گونه و گردن
دعوت کنی ای کاش مرا باغ هلویت
یکدانه ی من هستی و عشق تو به جانم
در دفتر دل ثبت شده نام نکویت
نوری شده چون بلبل و در وصف تو خواند
چون گل بزن این شعر مرا بر سر مویت
آرمین نوری
بی تو ابر غم نشسته در نگاهم عشق من
بی تو سرشار از غم و لبریز آهم عشق من
بس که دلتنگ توام آغوش من وا مانده است
باز خیره مانده بر عکست نگاهم عشق من
نه نمیخواهم هوای زندگی و شور و شوق
بی تو دیگر از جهان چیزی نخواهم عشق من
ای زلیخا کاش با من مهربانتر میشدی
یوسف افتاده در اعماق چاهم عشق من
جرم من این است که دیوانه ی روی توام
هست تنها عشق ورزیدن گناهم عشق من
باز هم برگرد سویم، چشم بر راه توام
ای یکی یکدانه ام محبوب ماهم عشق من
گرچه نوری هستم اما بی تو تاریک از غمم
شاعر اندوه شبهای سیاهم عشق من
آرمین نوری