دلم گرفته و باران چه نم نمی دارد
تو میروی و جهانم عجب غمی دارد
به باد داده خیالت دوباره گیسو را
شبیه بید که موهای درهمی دارد
نرو که بی تو جهان میشود سرم آوار
به سینه بس که دلم لرزه ی بمی دارد
کجاست مهر نوازشگرانه ات ای عشق
کجا بدون تو این زخم، مرهمی دارد؟
چه میشود که بیایی دوباره در بزنی
دو چشم زل به درم اشک زمزمی دارد
خزان وزیده و با یاد خاطرات بهار
شبم شمیم گل یاس و مریمی دارد
شب است و گریه ی نوری غزل شده بی تو
خوشا به حال هرآنکس که همدمی دارد
آرمین نوری
کاشکی میشد ببینی قلب شیدای مرا
کاشکی میشد بدانی راز دنیای مرا
تا بدانی که زدی ریشه به اعماق دلم
تا کنی روشن چنان خورشید، فردای مرا
مست مستم از تو و بی تاب دیدار توام
چون شراب ناب کردی خون رگهای مرا
ای همه نبض وجودم ای تپش های دلم
زودتر تعبیر کن با بوسه رویای مرا
مبتلایت هستم و آغوش خود وا کرده ام
کاش نادیده نگیری تو تمنای مرا
من برای زندگی، محض نفس میخواهمت
پس دریغ از من نکن شهد گوارای مرا
نوری از شوق تو یک دفتر غزل آورده است
غرق عشق و بوسه ی خود کن غزلهای مرا
آرمین نوری ارومو
ما زاده ی انقلاب عشقیم همه
آسوده دل و مجاب عشقیم همه
آکنده ی نور و غرق در شور و سرور
همسایه ی آفتاب عشقیم همه
عمری ست که رهرو امامیم و به شوق
خوش رایحه از گلاب عشقیم همه
همواره مرید رهبر فرزانه
دنباله رو کتاب عشقیم همه
تا دشمنمان باز سرافکنده شود
دلبسته ی انتخاب عشقیم همه
یادآور خون شهدا، خونین رنگ
گلبرگ گلی به قاب عشقیم همه
پر در پر سیمرغ به بالای فلک
پرواز کنان عقاب عشقیم همه
صد لاله شکوفا شده در دفترمان
ما شاعر شعر ناب عشقیم همه
آرمین نوری
دارم به پایان میرسم ای عشق زیبا روی من
ای ماه بی همتا و ای دلدار چشم آهوی من
عین خیالت نیست تو، آسوده میخوابی هنوز
ای دلبر خودخواه و ای رعنای مخمل موی من
هرچند من کردم حلالت با تمام آنچه بود
کردی حرامم خواب را ای نغمه ی جادوی من
بردم تو را از یاد، جز رنگ دو چشم و موی تو
از یاد خواهم برد آن را نیز زیبا روی من
من را نسوزان بیش از این، آتش نزن من را چنین
ای دلربای مشرقی، ای شعله ی هندوی من
کمتر بیا در خواب من، کمتر مرا دیوانه کن
کمتر هوایم را معطر کن گل شب بوی من
تا نام نوری در جهان، با عشق، پاینده شود
این شعر را تقدیم کردم من به تو بانوی من
آرمین نوری