دوست ، درد چه کنم ؟ دارم
دوست ، سردرگم کوچه های این شهرم
ولگرد خیابانهای شلوغ خالی از انسان
منتظر نگاهی
منتظر صدایی از دور دستها
صدایی که مرا با طنین آهنگین بخواند
و صدباره شود در پژواک دیوارهای شهر غمگین
تا به وجد آورد دل بی شوقم را
بیچاره دلم گوشه کز کرده است
درد چه کنم؟ دارد
مرضیه پورجمالی