تا تو میباری دلم لک میزند
چشمهایت هم که چشمک میزند
باز باران یادِ یاران روز و شب
ناز ابرویش به من تک میزند
وقت شادی ساز و دهل میآوری
وقت غم سازت چه اندک میزند
با تو من دیوانهام در کوی غم
بیتو گویا لحظه برفک میزند
دوره گردی کار من شد هر کجا
قلب من از گریه مهلک میزند
در بَرم هستی و نمیبینم تو را
زیر دستم شعر چوبک میزند
راضیه بهلولیان