از سرنوشت قو ها...... ترسیده بودم

از سرنوشت قو ها...... ترسیده بودم
چون دختری که ماه را ....ندیده بودم
احساس خاموشی خرامید و چو ذهنم
از بازتاب عشق هم ....بریده بودم
آن آشیانه که سر شاخ درخت است
چون میوه ای از شاخه اش دزدیده بودم
سریال های کمدی دیدن... ندانم
یواشکی بر خاطرات...خندیده بودم
آینده چون طوفان زردی در ورق شد
گفتند در تنهایی ام رقصیده بودم
شایسته دیدم سرنوشتم را ولیکن
من میوه را از شاخه ای نچیده بودم
شکر از حضور سبز سرو و کاج راغب
من تکیه گاهی مبهم و تکیده بودم
خاموش شد مشعل میان تیرگی ها
من از نگاه گیج جغد ها رنجیده بودم
کج می کند چشمان خود را با دل من
این چشم غره را چقدر من دیده بودم

نرجس نقابی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد