تهی گشتم از شعر و ترانه

تهی گشتم از شعر و ترانه
از خیال و خواب و
شب‌های بی بهانه
از صدای باران
وقتی که می‌بارد
از طلوع آفتابی
که نورش قصه می‌سازد
قدم بردار و نزدیک شو
بیا تا کوچه‌های شب
مرا بیرون بکش از این
پیدای ناپیدا
از این حسرت
از این آلوده دست تب
تو بردار و ببر تا مرز بیداری
ببر تا هر کجا خواهی
بگو افسانه بود اینجا
بگو بیراهه بود این راه

مهرداد درگاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد