در ایامی از زندگانی سوی دریا رفتم

در ایامی از زندگانی سوی دریا رفتم
تا که غم‌ بیرون رود بهر  تماشا رفتم

تا رسیدم در کنار ساحل، موج آبی زد
همچو دیگران بدیدن امواج زیبا رفتم

در کنار ساحل دریا اندکی کردم جلوس
چون بقصد استراحت سوی آنجا رفتم

گرچه بودم از عُجب و غرور اندر طرب
من در آن زیبا فضا، در دل به رویا رفتم

جملگی شاداب دیدم مرد و زن با یک نظر
مست و لایعقل آن جماعت، من زگرما رفتم

عقل نهیبم زد آگه باش و اندیشه کن چنین
بهر سرکوبی نفسم، از آنجا بی محابا رفتم


گر بینی ظاهر و باطن دنیا، نیاسایی دمی
اینچنین گویی که غافل، عمری برفنا رفتم.

عسل ناظمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد