این آسمان بوی درد دارد

این آسمان بوی درد دارد
باز ابر و باران و برف و سرما
آغوش خیس باران خورده میخواهم
در پشت پنجره بخار گرفته سرد
آینه ایی بی عکس افتاده در آن
یاد قحطی باران در کویرستان می افتم

سیل اشک آسمان
همچو مرواریدهای سفید می بارد
ایرادی نیست
این سر سلسله عشق بوی درد دارد
آسمان هم از این درد
پیراهنی سیاه و سفید بر تن دارد
زخمی چون‌ قطره اشک جاری بر آینه دارد

مترسکی ایستاده در مزرعه
بر صلیب کشیده و روی دوش خود
کلاغها آشیانه دارند
فرقی نمی کند
بر دوشش برف سنگینی کند
یا پرنده های سیاه
باید تا فصل بهار صبر پیشه سازد
چون‌جنازه ای رها شده و ایستاده
در کولاک زیر برف و یخبندان
خبری از گورستان هم نمی آید

عشق برایش سرابی بود و
توهمی همچو هوای مه آلود
در پرواز بادبادک های سرگردان و ولگرد
گمنام چون‌ همان مترسک سر جالیز
به حرمت پرواز بادبادکهای رقصان در برف
که سرخم می کند و می شود آدم برفی تنها

اینجا عشیره آدمکهای برفی است
چه صمیمیتی میان گل شمعدانی و سرما
نهان پشت این ابرهای سفید و سیاه، خورشید
هوا بس ناجوانمردانه بی رحم است
سرد چون غم نهفته در چشمهای زنان خیابانی
کودکان کارِ گل نرگس فروش

کاش هوای تو هم بارانی بود
و نوید جشن زیر چتری
در خیابانها، آخر شب دو نفری در تنهایی
باز این عشق سر عجیبی دارد
سر سلسله عشق است مام،
چون دل پر درد دارد...


عسل ناظمی

خواستم بپوشانم ترا ای شهر زیبای من

خواستم بپوشانم ترا ای شهر زیبای من
لباسی برنگ بنفش یا یاس زیبای سفید

غافل از آن نقاش که با دست ناپاک پلید
بر کوچه و بازارت رنگ سیاهی می کشید

خواستم از پس آن تیره رنگ خاکستری
آسمان آبی و بدرخشد در آن خورشید


رنگ سیاه ظلمت با مویه کنان عوام فریب
سر نزد دگر ذوق و شوقی در دلها پدید

خواستم که سر دهیم آوای خوشبختی را
غافل از زمستان سیاه که به شهر ما رسید

عسل ناظمی

شبگرد عاشق در کوچه های غریبم

شبگرد عاشق در کوچه های غریبم
دنبال سایه های مبهم ولی نجیبم

در خلوت سوت و کور یک شب تار
سر بر چوبه دار و مصلوب صلیبم

دنبال رد پای مانده در امتداد شب
منکوب طعنه و زخم زبانهای رقیبم

پروانه وار رقص کنان در مدار شمع
در کام شعله های آتش عشق مهیبم

دلبسته و دلداده و دلتنگ و شب زده
در گیر و دار عشق، دلگیرِ بیم و نهیبم

در پیچ و تاب زخمه ی شلاق و التهاب
در طلب عشق مشتاق دستهای طبیبم

بر دوش باد و پرسه زنان چو مجنونان
شبگرد شبهای تار و از عشق بی نصیبم

عسل ناظمی

گویا امشب باز نسیم بوی یارم میرسد

گویا امشب باز نسیم بوی یارم میرسد
بوی عطر آن دلبر شیرین بمشام میرسد

سرمست‌ و پریشان گشته و دل در تپش
ساقیا ز عشق یار، پیکی بمن هم میرسد؟

گر ببخشم آنچه را دادم در راه عشق
امیدم به کرَم چون سرو یکتایم میرسد

ای دل مسکین مشو غافل ز اعجاز عشق
تو گنه کاری و او لطفش به کامم میرسد

گر ز مستی بگذری و دل دهی بر خال لب
پرده بگشایم ز تن چون نور دیدم میرسد


گل به بستان میرسد ای بلبل عاشق پیشه
آفتاب در ظلمت و معشوق دلدارم میرسد

گر عاشقان به دل اندوخته ام از عطر گلی
بوی عطر مرغ آمین، ز عشق بیتایم میرسد

عاشقان با مهربانی خارها گل می شوند
بذر عشق را بیفشان که گل مینایم میرسد

ای دل عاشق بر منبر از عشق درون دل مگو
سبز میگردد جهان و جانان به جانم میرسد

عسل ناظمی

در ره عشق جان و سر باید داد

در ره عشق جان و سر باید داد
همچو حلاج سر به دار باید داد
گاهی به زیر باران باید رفت
تن‌ به باران بی چتر  باید داد

زیر باران تنها بهانه می خواهد
دلتنگی های عاشقانه می خواهد
قدم زدن دونفره شبانه می خواهد
رقص و آواز و ترانه می خواهد

مرا غم‌ کوله باری داده دستم
چنین است عاشق باده پرستم
نمیخوانی تو از چشمان مستم
چون‌ مست از باده جام الستم

تو بودی دلم را به میخانه بردی
زکوی عاشقی تا شهر بیگانه بردی
به غربت مانده ام ای یار دیرین
مست عشق بودم که پیمانه بردی

می گفتی از عشق چون قند و عسل
‌میخواندی بگوشم همه شعر و غزل
گفتگوی عاشق و معشوق را چه سود
عشق هم سرابی بیش نبود از روز ازل

عسل ناظمی