از پشت پنجره یک کوچه می گریست،
بر نقش مانده از آن عابری که نیست
آرام وساکت و یک ریز گریه کرد
اما نگفت که آنکس که نیست کیست
این انتظار من وکوچه دائمی ست
در قاب پنجره، چشمی که مرده زیست
مردی نیامده آهی کشید و رفت
آهی به وسعت شعری که گفتنی ست
پاییز و کوچه ی مملو از خزان
در انتظار عبوری گذشته زیست
دیگر به پنجره چشمی نمانده است
امید کوچه ی بن بست جاهلی ست
من، کوچه، پنجره، از یاد رفته ایم
مفهوم ماندن در این خرابه چیست؟
عباس جفره