ادمها ای کاش ادم بودن
مثل درختا که درختن
مثل ابرها که ابرن
مثل دلها که خونند
مثل من که سنگم
...خورشید که باشی....
خورشید که باشی
می درخشی
عالم رو لمس میکنی
اما
هیچ دست نا پاکی
حق
لمست را ندارد
......تنها....
گاهی وقتا ادمها توی جمع اند
یه خونه
یه ده
یه شهر
یه کشور
یه ملت
یه جهان
اطراف شون هست
ولی تنها هستند
تنها ی تنها
....ریشه در خاک....
مشکل من اینه که
اینجا ریشه کردم
و
میدانم
که اگر
ریشه ام را بکنم
میخشکم
پس
چون فرصت نیست
درخت ماندم
ترجیح دادم
قلم نشوم
تا برای ثبت
در صفحه روزگار
پوستم را بکنند
...تنهایی.....
گاهی وقتا انقدر
دور میایی
که گمت میکنم
نگذار
محتاج
نسیم صبح
نگذار
محتاج
شبنم بعد باران
بگذار
پونه باشم
به رویش
بگذار درختی باشم
در کویر
و
یا ماهی باشم
تو دریاچه قلبت
که بدون اینکه ابر شوم
تو شریان رود رگهایت
شنا کنم
شاید از ترس تنهایی
رها شود
سیاوش دریابار