پدرم امروز پرسید

پدرم امروز پرسید
آسمانت آبی است ،یا که باز در غم ایام ابریست؟
من نگاهش کردم از سر لطف
که محبت کردی ،راه نشانم دادی
می دانم سرفه هایم سینه ات را لرزاند
اما
همه سرفه هایم از سر دلتنگی است
تا به بالینم آیی
پدرم گفت دخترم
دوست دارم به هر رهگذری آینه هدیه کنم
که خودش را بیند
شاید اندیشه طوفان که خدا به دل می تاباند
لحظه ایی درک کند
هرچند صیاد چه هراس از طوفان دارد
وقتی دل به مروارید صدفی در ته دریا بسته است


زهره مومنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد