می نویسم امشب از زیباترین تصویرِ عشق
زیرِ بارانِ جدائی میکنم تعبیرِ عشق
قصه ی خوابِ زمین را با تو معنا میکنم
تا بدانم که چه بوده این میان تقصیرِ عشق
سالها دل در عبورِ کاروانان خُفته بود
آن مسافرهایِ پاک و زائرانِ پیرِ عشق
تابِ رفتن در وجودم، ای شهِ یکتا نبود
سر به سودایِ تو بود و پایْ در زنجیرِ عشق
دل به راهت روز و شبها عاشقانه می سُرود
تا به دنیایِ غزلهایش شوی تفسیرِ عشق
همسفر شد با تو و، هم ناله با سوزِ درون
تا نویسد یک کتاب ، از قدرت وتأثیرِ عشق
جایِ پاهائی که از رَدِ تو بر دلها بمانْد
هم چو ژرفایِ محبّت بود و ضربِ تیرِ عشق
سینه ی پاکِ غزلها را نشان کرد و شکافت
تا بخوانند از غروب و گریه ی شبگیرِ عشق
آن زمانی که گُذر کردی دو چشمم باز بود
باز بود و بی صدا آواره در تدبیرِ عشق
غرق در سیلابِ اشک و، مات همرنگِ غروب
لایقِ رویت نبودم ، وای از تقدیرِ عشق
عشق شهدِ خاطراتِ توست، ای زیباترین
پس چرا پنهان شدی در کوچه ی دلگیرِ عشق
ای شروعِ فصلِ بودن ، ای قرارِ بی قرار
ما ز پا اُفتاده ایم، ای قدرتِ شمشیرِ عشق
معصومه یزدی