در طاقت من ضعف مکرر شده‌ پیدا

در طاقت من ضعف مکرر شده‌ پیدا
احساس پریشانی و محشر شده پیدا
تا دست به دستان تعهد بسپردم
گاهی خلل و روز دگر شر شده پیدا
امروز که شعرم نفسی می زند از بیم
خطی و خیالی ته دفتر شده پیدا
تا مونس من گشته مسلمانی زاهد
افکار پر از کینه در این سر شده پیدا
از سوز درونم همه چیز است مسلم
گویا که تبی از دم آخر شده پیدا
در انجمن خانه‌ نشینی هنری نیست
فریاد بلند از سر لشکر شده پیدا
شب سایه اگر بر سر این شهر چکانید
از لای افق صورت اختر شده پیدا
در مکنت این مدعیان متقلب
چشمان پر از خون و بسی تر شده پیدا
کشتند و کشیدند تنش را به ته خاک
زین خاک ولی شور سراسر شده پیدا
در طاقت ما ضعف ندارد نفس عشق
در خانه کنون کاسه ی جوهر شده پیدا
مضراب سعید است که سُر می خورد از دست
مستی ز وی و پنجه و ساغر شده پیدا


سعید آریا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد