تو را من حضوری شاد دارم
در بر جانان
خرسند ز تاب زلف یار دارم
لب ز طرب بگشا
مستان را جمع است در این کلبه
سخن به باده بگشا
زیبا روی ، پریشان مو ، سیه چشم
به یک لحظه حضور مستان دارم
آوازی ز مهر خوانم
تو را من دوست دارم
گرچه برونم زین حلقه رندان
به ناز کرشمه
خریداری دارم
فکر نابخرد کرد آن ژولیده
من ز سر سودای عشق دارم
دستار برپا میزنم
من زان چهره ماه منظر
خاطره بر کرات دارم
گفتم و میگویم و خواهم گفت
من یگانه فرشته گیسو کمند دارم
زود ز بر من آمد
آن دردانه شکر زبان دارم
نقش و بند و نقاب
چهره به سیمای ماه و مهتاب دارم
به یک کلام
گویی هوشیار آمدم
بفدای سر ، نگین زمرد بر تاج جانان دارم
الحق چه نیازی
من هرچه خوبان دارند
من به یکجا دارم
حسین رسومی