هان ،ای دل کوچیده
باز می خوانی
مرا تا به کجا؟
در کُمای ابتلا
با تن عریانِ درد
می گذارم یادگار،
ردپای سرد را
درجاده ی برفی کوچ،
بغض وداع
بُرده مرا تا انحنا
نا آشنا در بلندای عبور
رانده از شهر دل آشوبه ی غم
می تکاند
یاد را ،خاطره را
از تن سرما زده ام
من چرا می گذرم؟
ازچه من می گذرم؟
من فقط می دانم
بی هوا سردم شد...
سپیده رسا