از منظر خاطرههای سنگلاخِ روزهای تهی
فرقی نمیکند چه به یاد آید
گل یا خار
زندانبان یا همسفر
زبانِ خورشید آنسان زِبر بود
که بدانیم شب
نرمترین لحظهی تنهاییهاست
در پشتِ دود و دمِ نگاههای قیرگون
پیِ آماسِ دوغابِ سپیدهدمان نگرد.
کشتیِ معصیت کرده
مسافرانش را ناقلِ دریابار نمیکند
ترکِ بیفهمِ اشیاءِ ظلمتگرا
جز به عادتِ تفرجِ عبور
از دریچههای مصنوعی نیانجامید
از اینرو انسان
میوههایی تازهباف به باغ آفرید
که خود ممنوعشان کرد و
خود خوردشان.
حسین صداقتی