احساسم غرق بوی مرداب
نفس هایم روی خاکستر این رود بی خانه
چشم بندم دود اندود کافور
چون سجاده به زنجیر ماهی عید
سرمه چشمانش خونابه سرب
شرمسار تک نگاه سیمین آفتاب
آسمان غرقاب آه هزار و یک کودک یتیم
سور اسرافیل می شود
معراج عیسی ابن مریم می شود
می شود آسمان بزم گرگ و میش
می دهد تطهیر آن الهه مست و هوشیار
بی منت می شود میهمان خانه به خانه
می زند چند چوب جادو
حیات این بوم می شود غرق شهد و شیرینی
محراب می شود آن پیکر بی جان در بند
فریاد ناقوس می شود بر سر این شهر
این شهر دخترکانی دارد تشنه دلداگی
نقش چین چین دامن شان کبریایی
پایکوب میان بزم زوزه گرگ و میش
می دهند فال حافظ
می فروشند هزار
حسین اصغرزاده سنگ سپید