می لرزند ستارههایم
در سر گمی
و من همسفر مشتی کابوس
موسیقی تلخی را شنیدم
چشمانم می وزد تا دور دستها و
تپشهای نگاهم دست می کشد
بر پیشانی انتظار
بیا در این عطش تاریک
از خیرگی علفها رد شو
و با انگشتانت زیر و رو کن
خوابم را تا بهم بریزد
تصویر خاکستری غروب
میدانی
چند وقت است که راه
در من گم شده
و تمام چهرهام خاکی
ای پرواز سحر در اندیشهی شب
این قدر
به تماشای ابرها نرو
برگرد
و لبخند بزن به صدای شکفتن
برگرد
به همان جایی که نگاه زنی
دلهرهای شیرین را
چنگ می زند بر تن حادثه
مرضیه شهرزاد