در کوچه‌های شعر

در کوچه‌های شعر
از هر طرف که می روم
باز می رسم
به پیچ موهایت
نقطه‌ی ثقل قلم ست

مرضیه شهرزاد

هربار که سیمای نبودنت

هربار که سیمای نبودنت
بر خیرگی خیال هراس می ریزد
میان شعله‌های خاموش خورشید و
آشفتگی آسمان
بی‌تابی ماهی در شیار زمین
باران را فریاد می زند
و گل‌ پرهای شقایق
در شکاف بازوان باد
اشک می ریزند از درد
تو که نیستی
پنجره به پهنای تاریکی
بوی کویر می دهد
نفس‌های آب
در گرداب ماندگی زندانی
و شعرهایم بی‌پرواز و خونین بال
در تنگنای قفس می میرند
تو ...
باز نخواهی گشت و
آفتاب صورت دیوار را
نخواهد شست
من باید
یک عمر مرده‌ی روز را
بر دوش بکشم
و همواره
لبخند شیطان و
دلواپسی کوچه سرگردان باشم

مرضیه شهرزاد

می نشینی در خیالم بی‌قراری می کنم

می نشینی در خیالم بی‌قراری می کنم
با رُخت در جام مِی شب‌زنده داری می کنم

می دمد تا عودِ یادت دودِ غم بر چشم دل
بندِ جان پاره کنم، بس گریه زاری می کنم

خسته‌ام از فال بد از سرخی رنگِ غروب
از برای روزِ خوش لحظه شماری می کنم

وای اگر خورشید بتابد یک دمی بر پنجره
کوچه را تا انتها آیینه‌کاری می کنم

لشکری از عطرِ سوسن می فرستم پیشباز
می بَرم خود را به مسلخ جان نثاری می کنم

شیوه‌ی عشق است گویا بی دلان بی سَر شوند
ترسم از مکرش نباشد بُردباری می کنم

خاک پایت بوسه‌هایم، تیغ کم زن بر جگر
من که با خون، دارِ عشق را آبیاری می کنم

مرضیه شهرزاد

از حرف درد می ریزد

از حرف
درد می ریزد
از زخم کهنه‌ای که همیشه تازه‌ست
از ققنوس صدایی که هر بار
پروازش نقش می زند بر سقف خاکستر
در بی‌راه‌ی خطر
بی ترس از نی‌زار و
تپش‌های کور نفرین
آبی و بلند می پوشد

بوی انگورهای سرخ می دهد
باف موهایش
نفس باد را از پا انداخته
و نفوذ نگاهش
رشته‌ی عطری ست
که اگر آن رانچینی‌
باغ از یاد عبور تهی
و دره‌ی آفتاب
بی نوازش شقایق
خیره بر کسالت به خاک می افتد
نامیراست
دور نمی شود
جدا نمی شود
که زیست از لبخندش می روید
و خدا
در رقصش گل می دهد

مرضیه شهرزاد

تأخیر در نابالغی فطرتمان

تأخیر در نابالغی فطرتمان
باید چند دقیقه باشد
که از لای سیم‌های اندیشه
نمی تواند عبور کند
آفتاب
زخمش دهان باز کرده
آن قدر
که دندان روی دندانِ خشم فشرده
ببین زیر پلک خیابان
چطور هر روز موهای دختری
ماشه می کشد بر جیغ افکار زرد
سر می برند آواز درختان را
پیش از گل دادن روز

اما هنوز ...
صدا فرصت پیدا نکرده
برای تخریب توالت‌های شهر
و کلمه‌ی پرواز
به شیوه‌ای مشهود بیرون نزده
از گلوی قفس
این جا آزادی
آفتاب‌گردانی‌ست
که از یاد خورشید رفته‌‌است

مرضیه شهرزاد