پر تب و تاب
و تپش
و پدیدار شدن ، در پس یک موج لطیف
و سلامی ، به بلندای فضا
که به سرچشمه ی توفیق نشاط انگیزی
بسط در قالب یک بیت غزل
به تعارض
به تضاد
که نه در طول و نه در عرض بگنجد
و شکافی که از آن نور
ترسیم
مسیری ست
که پرهیز کند عقل از آن
و زمانی
که دل از زورق اشراق
چون فاخته ، مهمان سحرگاه شده
زمزمه کن
و به آواز
بر سینه ی سنگین جهان ، شعر بکوب
و در آن اقلیم از
ابر
که به خاشاک تو ، آلوده شده
روح ببار
و شگفت انگیز ست
این تلاقی
روح بر جسم
و نوازشگری ، ژرف خیال
بال در بال پرستو شده ام
واژه ها ، میرویند
و مکرر
شعر
در
پهنه ی تو
گاه
نازک
گاه ابری
و به نرمای نسیم تو ، مکتوب
چون مسیحی که ز ناقوس کلیسا
به اذان مینالد
من تو را ، میخوانم
فرهاد بیداری