با دل من واژه ورق می خورد
مست و بلاوقفه عرق می خورد
غنچه ی پر ناز و خیال سخن
وا که شود خون و رمق می خورد
آیت صبح است وجودش ،دلم
قوت ز پهنای شفق می خورد
داد نگیرد ز کسی جز ادب
درس وفا ز ماسبق می خورد ..
هر سخن بیهده گر کاشتم
در دهنم قافیه لق می خورد
لطف سخن در سکنات جهان
حق بود و لقمه ز حق می خورد
تا که سعید است کنار شما
باب سخن یکسره دق می خورد
سعید آریا