به دل تا آرزوی وصل آن خورشید رو کردم

به دل تا آرزوی وصل آن خورشید رو کردم
زهر سو جلوه گر شد روی دل را سوی او کردم

چو در میدان عشقش پای بنهادم یقینم شد
که در سودای چوگانش سر خود را چو گو کردم

شبی وصف جمالش را به ماه آسمان گفتم
ز خجلت نیمی از رخسار مه را تیره رو کردم

به بلبل شمّه ای گفتم سحرگه از گل رویش
زشوق وصل، او را در گلستان نغمه گو کردم

هزاران تیر بیداد از رقیبان خورد بر سینه
یکایک زخمها را با سر مژگــان رفو کردم

شنیدم فروغی در امید وصل او میگفت
که من در عمر خود تنها همین یک آرزو کردم

سما فروغی

نظرات 2 + ارسال نظر
منوچهرفتیانپور چهارشنبه 2 آبان 1403 ساعت 03:41

سلام استاد عزیز گران مهرم:
حالتون چطوره خوب هستین
بهترین انشاءالله خیلی نگران
قبلن پیام بهتون دادم اگه وقت
کردین خواستم ازحالتون باخبر باشم:
ارادتمندشما
::یک دسته گل:به مهربونتان

منوچهرفتیانپور سه‌شنبه 24 مهر 1403 ساعت 14:49

اشعا رتون زیباست
::

ممنونم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد