به دل تا آرزوی وصل آن خورشید رو کردم
زهر سو جلوه گر شد روی دل را سوی او کردم
چو در میدان عشقش پای بنهادم یقینم شد
که در سودای چوگانش سر خود را چو گو کردم
شبی وصف جمالش را به ماه آسمان گفتم
ز خجلت نیمی از رخسار مه را تیره رو کردم
به بلبل شمّه ای گفتم سحرگه از گل رویش
زشوق وصل، او را در گلستان نغمه گو کردم
هزاران تیر بیداد از رقیبان خورد بر سینه
یکایک زخمها را با سر مژگــان رفو کردم
شنیدم فروغی در امید وصل او میگفت
که من در عمر خود تنها همین یک آرزو کردم
سما فروغی
سلام استاد عزیز گران مهرم:
به
مهربونتان
حالتون چطوره خوب هستین
بهترین انشاءالله خیلی نگران
قبلن پیام بهتون دادم اگه وقت
کردین خواستم ازحالتون باخبر باشم:
ارادتمندشما
::یک دسته گل:
اشعا رتون زیباست
:
: