مرا با غم رها کردی و رفتی

مرا با غم رها کردی و رفتی
ببین با من چه ها کردی و رفتی

دلی را که به دستانت سپردم
به غم‌ها مبتلا کردی و رفتی

شکستم بغض خود را تا بگویم
چه‌ها بر من روا کردی و رفتی

فدای مهربانی هایت ای دوست
اگر جانم فدا کردی و رفتی

جدایی تن از جان بود، وقتی
مرا از خود جدا کردی و رفتی

به هرجا چشم من در انتظارت
بگو فکر کجا کردی و رفتی

دگر چون من نیابی عاشق خود
ندانستی خطا کردی و رفتی

ندیدم با وفا یک دم تو را من
ولی بر او وفا کردی و رفتی

مرا از غم بمیرانی تو آخر
که قصد بینوا کردی و رفتی

دگر شادی نخواهم دید افسوس
دلم را چون فنا کردی و رفتی

دلم می‌خواست بیمار تو باشم
ولی من را دوا کردی و رفتی

برایت سوختم، اما تو خود را
به دشمن آشنا کردی و رفتی...


مجید سروری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد