آن شب که از این خانه می رفتی

آن شب که از این خانه می رفتی
دردی به عمق استخوانم رفت
پوشیده شب های مرا ظلمت
وقتی که ماه از آسمانم رفت

فهمیده بودی دوستت دارم
دیدی چقد خوشحال بودم من
ای کاش حسم را نمی گفتم
ای کاش اصلا لال بودم من

لعنت به چشمان تو که من را
تا قعر چاه عاشقی بردند
دیگر کسی شعری نخواهد گفت
بی تو تمام واژه ها مردند

کل خیابان های شهرم را
دنبال رد پای تو گشتم
عاقل زدم بیرون از این خانه
دیوانه سوی خانه برگشتم

لعنت به اقیانوس چشمانت
وقتی مرا آن روز عاشق کرد
او رفت و من ماندم در این برزح
این خانه را آیینه ی دق کرد

تن لرزه می گیرد تن و جانم
جز من کسی هم دوش تو باشد
ای کاش که پایان این شب ها
یک بار هم آغوش تو باشد


علی قاسمیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد