بی وفا ای یار چرا با ما جدایی می کنی
این دل غمدیده را یکدم هوایی می کنی
این چه کاریست که باید جان دهم از عشق تو
با وفا دیگر چرا از ما جدایی می کنی
شعلهٔ طبعم خموش از عشق آهنگین تو
ای غزال بی غزل اینک رهایی می کنی
از همان روز ازل معلوم بود این کار تو
از نوایت هر نوایی و نوایی می کنی
ای شراب انگبین وی مرغ روح دل غمین
از آن غم آن مه جبین به چه صفایی می کنی
ما و این درد وصال دوریت ای یار من
پادشاهی و ولی اینک خدایی می کنی
بر دلم عشق ات بیفتد نازنین ای نازنین
پادشاهی و ولی با ما گدایی می کنی
هر چه دیدم بی تو دیدم پوچ بود
این صفای دیده را تو بی بهایی می کنی
مرغ روحم از برای عشق تو پرپر زند
آخر این مرغ دلم را تو سمایی می کنی
تو همینی و همانی و بنمایی تو الهی
گر چه با این دل هنوزم ،بی وفایی می کنی
ما که محبوب تویم ،دل داده در راه تویم
پس چرا این غم ما را تو روایی می کنی
این حدیث دل گر چه باز است از برایت
از آشنایی حدیثم، نا آشنایی می کنی
از فغان و ناله و درد غم ما دوستان
تو چرا بر حال ما ماتم سرایی می کنی
چون که غمگینی می شوی سرباز تو غمگین شود
کی توان دیده را تو ماسوایی می کنی
علیرضا چریکی