سکوت وقت رفتنت
بریده دل زجان ما
گرفته روح از تنم
شکسته ام،شکسته ام من
همچون اشک ،بی صدا
همچون زار ،بی نوا
بریده ام بریده ام من...
تو ای همه سرشت من
نکن چنین، بهشت من
چه حسرت هاست بردلم
نگفتمت،میخواهمت من...
شکسته ام بی صدا
در خانه خود غریب، اما
به جستجوی تو نشسته ام من...
تورا چنین من به دم
چو مجنون دیوانه ام
میخوانمت، میخوانمت من ....
اسیر شده به موی تو
کار من شده همه خیال تو
تویی تمام دلخوشی
در این سراب زندگی
بیا بیا و با سلامی دگر
بکش مرا بکش مرا تو...
تو رفته ای به ناکجا
قلب من نمی دانم چرا
مرا به حال خود نمیگذارد
هر دم صدا زند تورا
هردم ندا دهد تورا
بیا و دگر بشکن این همه
فاصله را، فاصله ها را...
دلت مگر شده ز سنگ
که چون نمیبیند مرا
بیا و خود ببین
چه ها که بر سرم گذشته...
همچون کبوتری به دم
سر بریده، رو به قبله ام
برایت چنین پر پر میزنم من...
تو ای تمام ماجرا
تو خود بیا تو خود بیا
شکسته ام، بریده ام من...
ابوفاضل اکبری