دردلم آشوب و شرمی در بیان علتش
بی نصیب از عالمی کرده زبان را خجلتش
این گل سرخی که در قلبم شکفته واقعی است
لیک آزرمی که دل دارد مرا بد،طالعی است
ترسم از احساس من آیینه بردارد ترک
گرد شمع آن هراسانم که سوزدشاپرک
روی بر تابی اگر از من چه خاکی برسرم
ریزم ای زیباترین رویای فکر و باورم
گر به من گویی که شرمت را کجا کردی حراج
گویم از عشقی که درد آن برایم لاعلاج
وای اگر انسان کند از ورطه ای درخود سقوط
چون ستاره در افول و مثل آدم در هبوط
ترسم از ابراز هر عشق تعهد آوری
چون قضاوت می کند وجدان به حکم داوری
هم هراسم از تعلل راحت از دستت دهم
تا به روز مرگ زین حسرت به زانو سر نهم
از بیان دوستت دارم خجالت می کشم
گر نگویم حرف قلبم را مرارت می کشم
تا در این تردید و شکم عاشقی دارد چه سود
دیر می گردد به سرعت ناگهان هرچیز زود
سید محمد رضاموسوی