مرا هر کوه و سنگی می شناسد

مرا هر کوه و سنگی می شناسد
شب و ماه و پنلگی می شناسد

مرا با کهنه زخم سینه سوزم
صدای هر تفنگی می شناسد

نیافتادم اگر از پا ولیکن
مرا هر پای لنگی می شناسد

میان اینهمه غم ها مرا هم
دل غمگین و تنگی می شناسد

من آن برنو به دوشم که تنم را
قطار هر فشنگی می شناسد

پس از نیش زبانهایی که خورذم
مرا هر مار زنگی می شناسد

من آن مستم که حام باده ام را
شراب هر شرنگی می شناسد

به سیلی صورتم سرخست اما
مرا هر آب و رنگی می شناسد


علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد