لحظه ای چند نظر کن، نگرانت شده ام
جُرم من چیست که شیدای جهانت شده ام
آمدی ساده نشستی تو به این جان و دلم
من به قربان کلام و دل و جانت شده ام
آخر ای ختم سخن، فصل مرا رنگ بزن
برگ سبزم که چنین زرد خزانت شده ام
ای که با شورو شعورت همه را جان دادی
باخبر باش من آن شوق نهانت شده ام
رفتی و در گذر از کوچه ندیدی ما را
در حضورت همه ی کون و مکانت شده ام
معصومه حیدرپور