نبض صدا ی شعر من با همه آشناتر است

نبض صدا ی شعر من با همه آشناتر است
بغض صدای شاعران از همه بیصدا تراست

بغض تکان پلک من براثر بهانه بود
واژه عشق ومویه از هجر تو با وفا تر است

ازچه به من شرر زنی ریشه ی دل تبر زنی
گرچه به سوی دل ما، تیر تو بی خطاتر است


جشن و سرورعاشقی کرده به پا دلم چنین
حال و هوای بزم من از همه با صفا تر است

دفتر دل چوخوانی اش حال دلم بدانی اش
قصه عاشقانه چون پر غم و پر قضا تراست

بر غم و درد عاشقی، گریه ادامه می شود
بارش ابر دیده ام، گونه ی دل چرا تر است؟

عشق تو دلبری کند ، دل ببرد ز هر کسی
آنکه شود به کوی تو از همه مبتلا تراست

معصومه حیدرپور

کوله بار قند و شکّر برتو جان آورده‌ام

کوله بار قند و شکّر برتو جان آورده‌ام
در میان دوستان شور جهان آورده‌ام

آمدم تا در عبور لحظه‌ها بر نام تو
مثل باران بهاری رنگین کمان آورده‌ام

روز شیرین معلم شعری از آلاله‌ها
گوئیا باجان و دل از خاوران آورده‌ام

دسته‌های یاسمن با عود وسنبل در سبد
عطری از گلبوته‌های گل سِتان آورده‌ام

ارچه تو بوی محبت داری و شور وصفا
دسته‌های نسترن بر باغبان آورده‌ام

در کلامت روح و رمز عاشقی گویی به ما
بر مقام و پیشه‌ات صد کهکشان آورده‌ام


می‌درخشد نام تو در روز تکریمت چو زر
زیوری در شأن تو خیلی گران آورده ام

معصومه حیدرپور

تیغِ تیزِ آبیِ چشمان من، قربان تو

تیغِ تیزِ  آبیِ چشمان من،  قربان تو
نبض بی اندازه در شریان من ، قربان تو

با نگاهی روح را بیرون نمایی از تنم
گر به منت می پذیری جان من قربان تو

آتشی بر جان من بس پر لهیب انداختی
هرسحر گه شعله ی رقصان من، قربان تو

در دلم غم دارم و در چهره لبخندی مدام
قلب زار و چهره ی خندان من قربان تو

درد من  را یک جهان درمان نیاز است و شود..
درد تو بر جان من ، درمان من قربان تو

آمدم تا در برت آیینه ی چشمت شوم
در مسیر لحظه ها ، مهمان من قربان تو

معصومه حیدرپور

لحظه ای چند نظر کن، نگرانت شده ام

لحظه ای چند نظر کن، نگرانت شده ام
جُرم من چیست که شیدای جهانت شده ام

آمدی ساده نشستی تو به این جان و دلم
من به قربان کلام و دل و جانت شده ام

آخر ای ختم سخن، فصل مرا رنگ بزن
برگ سبزم که چنین زرد خزانت شده ام


ای که با شورو شعورت همه را جان دادی
باخبر باش من آن شوق نهانت شده ام

رفتی و در گذر از کوچه ندیدی ما را
در حضورت همه ی کون و مکانت شده ام

معصومه حیدرپور

گفته بودم که دگر ازتو حکایت نکنم

گفته بودم که دگر ازتو حکایت نکنم
(از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم)

گفته بودم ز فلک رسم وفا آموزم
آنچه از مهر و وفا هست روایت نکنم

تا به کی رسم کنم عکس تورابر درِ دل
هرگز از دوریت اظهار رضایت نکنم

نرگسِ مستِ تو ای خوب، اسیرم کرده
(قول دادم به کسی غیرتو عادت نکنم)

تا سحر گاه به شوق غزلت می مانم
من بجز قامت سروِ تو عبادت نکنم

دلبرم هستی و من دور سرت می گردم
عهد بستم که به عشق تو خیانت نکنم


معصومه حیدرپور