آمدم باز آمدم بانازو غوغایی دگر
جان به قربانت کنم در یک تماشایی دگر
آمدم از راه دوری تا غزل اهدا کنم
باسلام و صد درودم در دو معنایی دگر
هرچه گل برچیده بودم فرش راهت می کنم
باشمیم عطر گل باشم چو رعنایی دگر
بیست شهریورشده گویم برایت باغزل
محو دیدار نگاهت، ماه پیدایی دگر
از دیار تُرکم و با خود صفا آورده ام
چونکه بامعصومه آمد ماه احیایی دگر
نیمه عمرم به شادی درخیالت بوده ام
تارو پودِ مانده ام،گردیده یلدایی دگر
با دل طناز خود،نازم به ناز دوستان
شوق دیدار شما، در دل به فردایی دگر
خاک پاک پایتان باسرمه بر چشمم کنم
قند لبخند شما ، گویم به دنیایی دگر
معصومه حیدرپور
مثل نای نی لبک درسوز یک جانانه ام
چون برای عشقبازی ازخودم بیگانه ام
نی لبک آوای خودرا سربکن مانند من
همچو سوز دل ستانت راهی میخانه ام
باده خوردم دیوانه ترازهست خویش
در پی یک لحظه دیدار ازرخ مستانه ام
ای که مهروی رخت بردیده ام چون آرزو
ارچه با سوز غم ومستانه دربتخانه ام
با غزل بنما شرر درمصرع مستانگی
باتوزیبای پریوش تاازل همخانه ام
جای امن غصه هایت شیب آرام دلم
تااشارت میکنم سرراگذاری شانه ام
از دیار شهریار و در رهین شاعران
اینک اما من برایت مصرعی شاهانه ام
معصومه حیدرپور