دلا دیرست من ،از صاحبان جاه میترسم
نه از شیران، که از مکاری روباه میترسم
هراسم نیست از خصمی، که رو در روی میجنگد
من از مکر رفیقی که شده همراه، میترسم
ندارم ترس از آن دشمن، که باشد اهل دانایی
ز صاحب منصب بی عقل نا آگاه، میترسم
چه باک از رهزنی که، پیش چشمم میبرد مالم
من از دزدی که دارد مدرک ،حوزه و دانشگاه میترسم
ندارم بیمی از یزدان پاک و مهربان، امّا
زِ برخی گمره دین، ذاکر الله میترسم
بدارم دوست دانا را ، سوا از باور و دینش
من از انسان جزم اندیشهی خودخواه، میترسم
اگر چه شادم از آنکو، به آیین خِرد رو کرد
ولی سینا ز پابوسان باورمند این درگاه، میترسم
رحیم سینایی