بیرون از من بودن خویشم

بیرون از من بودن خویشم
برخوان شماره و مَی پیشم
به درون زایی پیرامون شرنگ
همانند قرنیه چشم من تنهاست
چکه چکه بی خون راه خدنگ
گوهر روشنی باورمندی پیداست
این داوری هنگام ازنو پابرجاست
خود بیدار ترس نان خواب
دل خوف جامانده انتخاب
بوی تاریکی از دل خوشی هاست

بیم شیفتگی از امیدها اینجاست.
ای تو در درنگ زیستن چنان
آنچه قرینه پیش مرگی مردمک
دچار در فروغ برف خورشید زمستانی سرد
کم بینی چشم اندازی پنجه در سردابه درد
ایستاده در آغوش بوسه کمک
تن من در چنگ تو سرگردان؛
من که کلاله پژمرده دریغ خویشم
تماشاچی راه سرخ خاک دل ریشم
چون آویخته ای کالبد ستاره شمالی بودنم
خدا باور چشمان مَست تو ستایش کردنم.

بابک رضایی آسیابر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد