بهار آمد دلِ همه را گرفت

بهار آمد دلِ همه را گرفت
من هنوز در جشن پاییزم
سرما را سخت دور می‌زنم
تابستان آسان بر می‌خیزم
کجا بودند ابرها من ندیدم
خورشید در چشمانِ هیزَم
من از درِ مهر هم رد شدم
با ماه اما هنوز در ستیزم
برایت پیام از خودم دارم
برگِ بیدم که زود می‌ریزم
معلم من باش درسم بده
که شاگردی شگفت انگیزم
بشین تا خوب لمست کنم
موضوع انشا من یک میزم

مجتبی سلیمانی پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد