خط به خطِ خاطراتمخط خطیِ خواستنیها بودافکارِ پریشانِ من مداماز کنجِ اتاقم تا به دوردستهایِ دوردر کوچ بودمن سرانجاممشتِ روزگار را باز کردمپوچ بود.رستار افسری