چه کردی بامن ای زیبا نگارم

چه کردی بامن ای زیبا نگارم
زدی ،آتش چنین بر روزگارم

بسوزد قلبم از هجرانت ای دوست
دلم خواهد که باشی در کنارم

پریشان حال گشتم نا توانم
تو هستی بی خبر از حال زارم

به عمرم باکسی پیمان نبستم
چنان بر عهد خود من پایدارم

نگردد صبح روش بی تو هرگز
دلم سوزد زچشمان اشکبارم

رخم زردو دلم پر درد گشته
زهجرانت بسی من بی قرارم

نسیم از درد می نالد شب و روز
بیا زیبا گلم در ، انتظارم

شهربانو ذاکری دانا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد