در آشیان مهر تو پنهان گرفتم خوی تو
با شور و حالت وا شدم شیدا میان جوی تو
همچون گلی پا خورده بودم که میان گردنه
تا از کنارم رد شدی من هم بگشتم سوی تو
در بهمن سرد فلک خورشید تابانی نبود
من با تو گرمم شد فقط با رُفتن پاروی تو
تا باد تند حادثه من را جدا کرد از نفس
خوردم به آغوش تنت بو کردم آن گیسوی تو
چشمم به دنیا وا نشد آن دم که دنیایم شدی
من آمدم با شور و تاب آسان به آن مینوی تو
تو بوی عود و عنبری خوشبو تر از هر گلشنی
من مُشک بی عطر توام پنهان در آن آهوی تو
من را به باغت بردی و رفتی به سمت چشمه ات
شادان نشستم پیش تو آمد میان باروی تو
فائزه اکرمی